از حالا به بعد، تا انقلاب حضرت مهدى(عج)، ادامه دهنده ى راه شهدا باشید. حسینعلى اربابى
توی اردوگاه چند تا پناهنده داشتیم. یکی از آنها آدم بی قید و بندی بود که با رفتارش همه را اذیت می کرد؛ یک دست پاسور داشت که چند وقت یک بار پاسور بازی می کرد. یک روز وقتی نبود یکی از بچه ها پاسورهایش را پاره کرد. وقتی برگشت و ورق های پاره شده را دید عصبانی شد و به قرآن بی احترامی کرد، چند تا از بچه ها به طرفش رفتند فرار کرد توی اتاق و در را بست. به حاج آقا خبر دادند زود آمد دم در اتاق ایستاد، خواستند به زور بروند تو مانعشان شد. گفت: به مادرم زهرا قسم نمیذارم مگر اینکه از رو جسد من رد بشوید. بچه ها برگشتند. یک هفته بعد حاج آقا صدایم کرد، گوشه ای نشستیم. گفت:می دانی آنها درباره ی من چه می گویند؟ می گویند ابوترابی غیرت دینی ندارد بعد سرش را پایین انداخت و گفت : کسی که آن اشتباه رو کرد چند روز پیش به یکی گفته خیلی دوست دارم نمازبخوانم ولی نمی خواهم بچه مذهبی ها فکر کنند از ترس آنهاست. والله ما غیرت دینی نداریم اگه درد ما دین بود حالا که این آدم به خاطر محبتی که دیده به طرف دین آمده است، باید می رفتیم ودستش را می بوسیدیم. حجت الاسلام سید علی اکبر ابوترابیمنبع : برگرفته از پایگاه ابوترابی